بل,

یو. این منم. نامه نویسِ خسته.

این روزا که همه‌ی بچه مدرسه ای های همسن و سالم درباره "کراش"هاشون میگن، من سعی میکنم بیشتر از دوستای زنگ تفریح خوشم بیاد. تو میدونی که هیچوقت دوست نداشتم وجود آدمایی رو ببینم که میدونم درونشون نوری نیست. ولی الان فقط مجبورم. چون باید بتونم همراهشون بخندم. حتی اگه این باعث خسته تر برگشتن از مدرسه بشه، مجبورم با همه تعامل داشته باشم. که چشمای متنفر رو از خودم دور کنم و بیشتر حرف بزنم.

راستی میدونستی؟همکلاسی های تازمون بهم گفتن، فکر میکردن من نمیتونم حرف بزنم.

همه اتفاقایی که داره میوفته. باعث میشه بخوام توی مدرسه بمونم چون توی مدرسه خیلی می‌خندم. اما وقتی میام خونه اوضاع اونقدرا هم خوب نیست و. دلم نمی‌خواد برگردم. این هفته بیشتر مواقع با کلید در خونه رو باز میکردم. خونه سرد و خالی اولین صحنه ای بود که به چشمم میخورد. بعدش مَستر آنیستورو ی همیشه گشنه رو میدیدم. با وجود اون خونه زیادم خالی نیست یا حداقل ترجیح میدم تنها باشم.

چیزی از سختی این روزا به وگا نگفتم. دلم میخواد اون برام از چیزای رندوم حرف بزنه و انقدر چرت و پرت بگیم و بخندیم که فراموش کنم چه اتفاقایی داره میوفته. دیشب، از خوشحالی گریه کردم. از اینکه بعد این هفته سخت، اون هنوز اینجاست تا با من حرف بزنه. و از اینکه این قشنگ ترین چیزیه که میتونم بهش امید داشته باشم.

روز های شلوغ و طاقت فرسای خیلی زیادی مونده. تا الان خیلی وقته چیزی نکشیدم. اسکچم از تهیونگ ناتموم مونده. کی دراما و انیمه های نصفه زیادی مونده. مدت هاست به چیز خاصی گوش ندادم و دلتنگم زندگی قبلمم.

راستی، همینجا قول میدم کمتر گریه کنم. نه فقط برای اینکه نشون بدم چقدر قوی ام. میدونی که این قوی بودن نیست‌. من فقط می‌خوام کمتر مخفی بشم و فرار نکنم. که جاش بتونم به بقیه کمک کنم.

ولی میدونی، با اینکه واقعا خسته میشم اما دارم توی حرف زدن بهتر میشم. ولی تو بهم افتخار نکن. هیچوقت پیشرفتم توی ارتباط زوری با مردم منو خوشحال نکرده. فقط نگرانی پدر و مادرم از روابط ضعیفم کم کرده.

فکر کنم الان باید بگم "به امید دیدار" ولی فعلا ترجیح میدم همو نبینیم. چون اگه منو ببینی، شرمنده میشم. ایندفعه خبری از عروس دریایی ها و صحنه های اکلیلی نیست. حتی دیگه قرار نیست برات از چیزایی که تازه یاد گرفتم حرف بزنم. یا از شعرا و حرفای تازه ی وگا.

حتی دیگه نمیتونم به تو و سوزی فکر کنم و آروم بشم. همه چیز فقط زیادی واقعیه و این به هیچ وجه قشنگ نیست.

و اگه تو برای من حرف بزنی، انقدر اختلال ذهنیم زیاد شده که نمیتونم بهترین جواب ها رو برات پیدا کنم. اونوقت بیشتر از قبل هم شرمنده میشم. همون‌طور که کنار وگا از این بابت ناراحت میشم.

اوه ایزابل، امیدوارم خوب باشی. ترجیحا باخبرم کن.

میدونی آخرش یه روز تنها هدفم روزم، دراز کشیدن و نگاه کردن آسمون با تو میشه. قول نمیدم ولی امیدوارم.

پس تا اون روز، فعلا.

-بلا

(این عکسو خیلی دوست دارمTT)

+اینجور نبود که دلم نمی خواست پست بذارم ولی توی این شرایط مخفی شدن برام راحت تر بود اما الان خواستم بذارمش^^ به کامنتا جواب میدم قول!

+توی یادداشت های قدیمیم نوشته بودم "من یه گربه ی بی حوصله و خواب آلو ام که به کسی اجازه نمیده بهش محبت کنه توی زمستونا عاشق گرمای بخاری و توی تابستون عادتش پشتکی خوابیدن زیر کولره از غریبه ها فرار میکنه یا اینکه سربه سرشون میذاره" و خب:دی شما چطور؟ (؟xD)

+از کلاس زبان آنلاین بیست نفرم با نهایت صداقت متنفرم. 

+قبل از اینکه بیشتر از این فکر کنم و فکر کردن بشه دلیل ناراحتیم و نتونم درس بخونم بهتره برم و درس بخونم چون به خودم قول دادم بعدش کتاب مورد نظرمو بخونم و مثل همیشه دارم وقت کم میارمxD 


آخرین جستجو ها